مست ..
در کافه ای از این شهر!
حالم خوب نیست!
عشق را تف میکنم از پنجره ی این نگاه!
گم میشوم در لامصب این لبها!
نشسته ام اینجا زیر سایه ی تاریک خدا!
در انتظار ..
زل میزنم به فنجان خالی قهوه!
در خیال چشمان دختری تنها!
نشسته ام اینجا
در آستانه ی فصلی سرد
در سکسکه های مستی
در دیماه .!.
۹۴/۱۰/۲۹
۰
۰
سیام نامجو پارا