مست ..

در کافه ای از این شهر!

حالم خوب نیست!

عشق را تف میکنم از پنجره ی این نگاه!

گم میشوم در لامصب این لبها!

نشسته ام اینجا زیر سایه ی تاریک خدا!

در انتظار ..

زل میزنم به فنجان خالی قهوه!

در خیال چشمان دختری تنها!

نشسته ام اینجا

در آستانه ی فصلی سرد

در سکسکه های مستی

در دیماه .!.