من"تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت ' در تهاجم با زمان ' آتش زدم .. کشتم !من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردمیک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم..من"زمقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و .. خوبی ماند در یادم !من" به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت بهارم رفت ! عشقم مرد ! یارم رفت !