در عوعوی سگان شکاری
در جیغ موزاییک های شکسته
در لامصب این لبها!
شاعری نمانده است که...!
زایمان زمستان است
در کنار رختهای ولو
سیگارهای خیس
لبخند های اریب!
رحل نگاهت را باز کن
لا مذهب
بگذار این شاعر
شعر نیمه تماش را بسراید
در خلوت خسوف چشمانت"